سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هیچ صدقه ای نزد خدا، محبوب تر از حقگویی نیست . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: جمعه 103 آذر 9

ساعت دوازده ظهر با اصغر قرار داشتم در چهار راه قصر. چند دقیقه­ای دیر آمد. می­خواست که از عابربانک پول بگیرد. به سمت عباس آباد آمدیم و تا چهارراه سهروردی، دو تا از بانک­های دولتی را امتحان کردیم و هر دو بی­نتیجه. از بانکی خصوصی پول گرفتیم. نام بانک­ها را هم نمی­نویسم تا نه تبلیغ شود و نه تخریب! سوار تاکسی شدیم به مقصد ایستگاه متروی بهشتی. به نزدیک مصلی رسیده بودیم. گفتم: « راستی، چرا رئیس جمهور نخواسته که این پروژه­ی مصلی نیمه تمام را تمام کند؟» اصغر نیشخندی زد و گفت: « وقت هست. گذاشته است برای دور بعدی» گفتم که کار به دور بعد نمی­رسد. راننده­ی تاکسی گفت: «گذاشته است برای قالیباف. او می­آید و تمام می­کند.» گفتم: « اصولگراها جرأت نمی­کنند که با آمدن خاتمی، دو کاندیدا به صحنه بیاورند.» اصغر پرسید که مگر آمدن خاتمی قطعی شده است و من گفتم که اعلام کرده آمدنش را. راننده هم نیشخندی زد و فحشی داد به دخترها و پسرها و گفت: «جوان­ها به خاتمی رأی می­دهند. به آن­ها آزادی داده بود.» من گفتم که به هر حال از این وضعیت بهتر بود و ماند در دلم که هیچ دوره­ای خالی از اشکال نیست. این­جا بود که راننده­ی تاکسی، تیر خلاص را شلیک کرد. گفت: « چه فایده! آزادی در قفس!» جواب کوتاهی به راننده دادم که آن را فعلا این­جا نمی­نویسم. تا شما چه بخواهید ... به مصلی رسیدیم و پیاده شدیم ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/11/24 و ساعت 5:42 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 132
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 200891
جستجو در صفحه

خبر نامه